✘خســـــــتهـــ امـــــــ✘
|
از قافله جا ماندم
درست بیست و چند سال پیش،
ماندم ...
زندانی این روزگار زشت شدم...
روزگاری که
نه از جنس من است نه از برای من...
چه رسمیست دنیا!
از گردشش می نالیم و می نالیم
و روز زمین گیر شدنمان را جشن می گیریم!
نمیدانم...
قلمم زیر بار دردها ترک برداشته کمرم خم شده!...
با این حال
هنوز هم به دوست لبخند میدهم
امروز آغاز غربت نشینی ام هست...
به رسم عادت...
" تولـــــــــــدم مبارک"
خــــدایــا یــه بُــــر بــه ایــن زنــدگیــمون بــزن
شایــد دو تــا حکــم افتــاد دستمــون
که هــر نامــــردی آســش رو بــه رخ مــا نکــشــه...
نه اســـمش عشــ ـــق استـ؛
نه علاقـــــه نه حتی عـــــادتـ؛
حماقـــــت محض اســــــ ـــــــتـ !
دلتنـــــ ـــگِـ کـســــی باشیـ؛
که دلش با تــــ ــــو نیستـ !!!
خیلی دردناکه
اینکه مرتب باید خودت رو به دیگری یادآوری کنی
تا فراموش نشی...
گاهی حرفم را برای نان ریزه های حیاطمان میزنم ،
شاید گنجشکان هضمشان کنند…
سبز …
زرد …
قرمز …
وسوسه شده ام کدام سیب را بردارم !
میوه فروش پوزخندی زد و گفت : “تردیـــــد نکـــــن …”
تمام سیب ها تو زردند !!!
خَـــــــــــسته ام
ولـــــــــــــــی هَــــــــــنوز
بــــــوی دوســــــــــتت دارم میـــــــــدهم …
کم آوَرده ام …!
خـدایـ ـا اَعـ ـصابٍ مَن
فاحـ ــشه نـ ــیست
که روز وَ شَـ ـب
موردتَجـ ـاوز قـَ ـرارَش میـدهند
.
همیشه هم قافیه بوده اند، “ســ ـ ـیب” و “فریـ ـ ـب ”!
همانند سیبی که آدم و حوا را فریب داد و حالـــا هم با هم میگوییم
“سیــــــــ ــب”
و دوربین های عکاسی را فریب میدهیمـــ
تا پنهان کنیم اندوهمان را پشت این لبخند مصنوعی…
چقدر غریب !
هیچکس انگار هوای هیچکس را نمیکند!
یخ کرده زمین از بی هوایی …