✘خســـــــتهـــ امـــــــ✘
|
همش دروغ می گی
وقتی همش دروغ می گی من چی روباوربکنم
بذاربرم به حال خود یه فکر بهتر بکنم
بادفتر خاطره ها می شد هزارتا قصه ساخت
اگه یه فکری واسه صفحه آخر بکنم
سه چهار تاجمله قشنگ اشکی منم بلد بودم
چکار کنم نمی تونم دروغواز بر بکنم
خستگی های جسمم ویه حبه خواب در می کنه
خستگی های رحمو با چه کسی در بکنم
گلی که پس فرستادی داره تو دستم می میره
حیف که نمی ذاره دلم دلم این گل و خنجر بکنم
من واسه دیدن تو این همه راه و اومدم
کاری نکن برم دیگه با همه چی قهر بکنم
اون روزا نوبت تو بود این روزا نوبت منه
که بی وفا بشم دیگه این و به اون در بکنم
از خدا پرسیدم:خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟
خدا جواب داد:گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر؛
بااعتماد،زمان حال ات را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو.
ایمان را نگهدارو ترس را به گوشه ای انداز. شک هایت را باور کن و
هیچگاه به باورهایت شک نکن.
"زندگی شگفت انگیز است،فقط اگر بدانید که چطور زندگی کنید"
مهم نیست که قشنگ باشی،قشنگ اینه که مهم باشی! حتی برای یک نفر.
مهم نیست شیر باشی یا آهو،مهم این است با تمام توان شروع به دویدن کنی.
کوچک باش و عاشق...که عشق می داندآئین بزرگ کردنت را.....
بگذار عشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو باکسی.
موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن.
فرقی نمی کند گودال آب باشی یا دریای بیکران.....زلال که باشی،آسمان در توست.
خدا پرسید:
می خورید یا می برید؟
ومن پاسخ دادم:
می خورم!
چه می دانستم لذتها را می برند،و حسرتها را می خورند.....
چه عاشقانه نوشت دکتر علی شریعتی: که من تورا دوست دارم و تو دیگری را و دیگری ،دیگری را واینگونه است که ما همه تنهاییم...
تو مرا می پایی که مبادا دل خودرا به تو تحمیل کنم ومن اما گاهی... همچنان خیره به تو می نگرم تاشایدحرف احساس دلم را از نگاهم خوانی و به من فرصت پرواز دهی....
کسی بی خبر آمد، مرادست خودم داد
کسی مثل خودم غم، کسی مثل خودم شاد
کسی بسته و آزاد، اسیر قفسی باز
کسی خنده کسی غم، کسی شادی و ماتم
کسی ساده کسی صاف، کسی درهم وبرهم
کسی پر ز ترانه ، کسی مثل خودم لال
کسی سرخ و رسیده، کسی سبز وکسی کال
کسی مثل توای دوست، مرا یک شبه رویاند
کسی مرثیه آورد، برای دل من خواند
من از خواب پریدم ، شدم یک غزل زرد
و یک شاعر غمگین، مرا زمزمه می کرد.
شب عفواست ومحتاج دعایم
زعمق دل دعایی کن برایم
اگر امشب به معبودت رسیدی
خدا را در میان اشک دیدی
کمی هم نزد اویادی زما کن
کمی هم جای مااورا صدا کن
بگویارب فلانی رو سیاه است
دو دستش خالی و غرق گناه است
بگو یارب تویی دریای جوشان
دراین شب رحمتت بر وی بنوشان
علی هر شب مناجات و دعا داشت
به نخلستان کوفه ناله ها داشت
علی که حاکم روز جزا بود
خبر از سختی روز جزا داشت
علی جز لحظه ای شبها نیاسود
که عالم در نیاسودش بر افروخت
علی در جسم عالم همچو جان بود
یتیمان را چو باب مهربان بود
علی کی سفره رنگین دارد
غذای او نمک با قرص نان بود
علی بهر یتیمان چون پدر بود
او از احوال آنان با خبر بود
چه دلگیرم از این دنیا،ازاین دنیای وانفسا کسی دیگر نمی گیرد سراغ خنده هایم را کسی از من نمی پرسد چرا سر در گمم؟ آری.... چراچون شاپرکها من به شادی پر نمی گیرم؟ برای بوته های گل چرا هرگز نمی گردم؟ چرا دستم تهی مانده از انبوه گل رویا؟ دلم می گیرد از دنیا از این تکرار بی فردا دلم می گیرد آن لحظه... که می بینم نمی خواهند به دست مرحمت دستی گذارند در کف دستم بگیر امروز دستم را که فردا هیچ پیدا نیست تورا می بینمت آیا؟ تورا می یابمت آیا؟؟؟؟؟
می سرایم من غزل هرشب برای چشم تو
تا پذیرایم شود یک شب سرای چشم تو
ازخودم بیخود نموده بوی گندم بوی سیب
هم فدای سیب و گندم هم فدای چشم
کفر چشمانت زمن ایمان و دینم را گرفت
تا جهنم میروم حتی برای چشم
رهگذر یک شب درون موج دریاغرق ش
می کند آنی رهایش ناخدای چشم تو