شايد نشود به گذشته بازگشت و يک آغاز زيبا ساخت ، ولي ميشود هم اکنون
آغاز کرد و يک پايان زيبا ساخت . . .
زنده باد آن کس که گاهي يادي از ما ميکند / از خجالت ما غريبان را غرق دريا ميکند
حال ما ميپرسد و از مهرباني هاي خود / اين دل رنجور ما را عطر گل ها ميکند . . .
اگر ماه بودم به هرجا که بودمسراغ تو را از خدا مي گرفتم
وگر سنگ بودم به هر جا که بوديسر رهگذار تو جا مي گرفتم
اگر ماه بودي به صد ناز شايدشبي بر لب بام من مي نشستي
وگر سنگ بودي به هرجا که بودممرا مي شکستي، مرا مي شکستي
تو را من زهر شيرين خوانم اي عشق، که نامي خوشتر از اينت ندانم. وگر – هر لحظه – رنگي تازه گيري، به غير از زهر شيرينت نخوانم.
خيلي زيبا بود مهناز جان