نايي دگر ندارم ، خنديدنم به زور است
ماندم در اين دو راهي، دنيا چه سوت و کور است
در غم اسير و مبهوت ،از زندگي گسستيم
نفرين بر اين زمانه ، مرگم که بي شعور است
در کارزار هستي ، مي گويمت تو پستي
با قلب من غم تو ، بد جور جفت و جور است
خواهم کمي بنالم ، تا تو شوي کنارم
اما چه سود يارم ، سر منزل غرور است
غم در کمين نشسته ، لبخند چهره بسته
در قلب اين شکسته ، بي راهه ها وفور است
دلتنگ از عزيزان ، خوشي زما گريزان
سيماي اشک ريزان ، شادي چه بي حضور است.