به همه بگوييد اين روح، بي برگ نبود! آري برگ هايم عاشقش بودند. وقتي که او رفت، چون باران برگ هايم را شست و باخود برد تا مرز درياها و اين شد که من بي برگم...
دريا عجيب نامرد و عاشق ستيز است.