✘خســـــــتهـــ امـــــــ✘
|
می سرایم من غزل هرشب برای چشم تو
تا پذیرایم شود یک شب سرای چشم تو
ازخودم بیخود نموده بوی گندم بوی سیب
هم فدای سیب و گندم هم فدای چشم
کفر چشمانت زمن ایمان و دینم را گرفت
تا جهنم میروم حتی برای چشم
رهگذر یک شب درون موج دریاغرق ش
می کند آنی رهایش ناخدای چشم تو